چرا دیگر نمی لرزد دل من
چرا کم عشق می ورزد دل من
شهیدان! شرمسارم فکر کردم
به مشتی خاک می ارزد دل من
غم خود را به مردم می فروشد
به طرح یک تبسم می فروشد
دل من فرصت پرواز خود را
به مشتی نان و گندم می فروشد
دوباره صنعت تلمیح در شعر
دوباره شرم یک توضیح در شعر
من وتو ،یوسف گمگشته و اشک
دل و سجاده و تسبیح در شعر
شب مهتاب، اقیانوس ،باران
به شوق جلوه ای مانوس،باران
بگو کی آفتابی می شوی ،کی؟
نگاهم می شود فانوس باران؟
---------------------------------------------------------
شعر بالا از سید حبیب نظاری ست.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
اولین باری که نام این شهید بزرگواروشنیدم حدود دوسال میگذره . شلمچه بود، هوا گرم بود و گرمتر از هوا کلام حاج آقا که آتیش به وجودمون میزد : آقا مهدی تونستی بابای شهیدتو اینجا پیدا کنی ؟!... خاک برسرت ، خاک برلب ودهنت ، نه این خاکها ، این خاک حرمت داره ،شرافت داره ...
البته عذرخواهی می کنم بخاطر بیان جملات بالا...
آشنایی من با این شهید فقط به اون روز توی شلمچه ختم نشد. اولین مطلبی که از ایشون خوندم از زبان فرزندشون توی یه وبلاگ بود. وقتی که از زیارت عاشورا خوندن پدر شهید شون با مادرشون نوشته بود. سرتا پای وجودم اشک و شرمندگی بود. نمی دونم چرا کاری جز شرمندگی بلد نیستیم؟
این آشنایی برام بهترین اتفاق بود چون سبب شد خیلی از خواسته های زندگیم تغییر کنه و با خیلی از خوبیهایی که باهاشون قهربودم آشتی کنم. آشنایی با فرزندی که نه در صورت بلکه مطمئنم در سیرت هم مثل بابای شهیدشه. یه حزب اللهی عاشق حسین (ع ) که مطمئنم عشق به حسین (ع ) و کربلا رو از بابای شهیدشون به ارث بردن ، شجاعت و آزادگی رو هم .
خیلی از ویژگی های خوب رو که امروز توی جوونامون کمرنگ شده در وجود ایشون دیدموغبطه خوردم و به خدا گفتم کاش من هم فرزند این شهید بزرگوار بودم.
اولین باری که زائر این شهید بزرگوارشدم حدود یکماه پیش بود 22/7 برای دیدن دوستم به گلزار شهدای معتمدی رفته بودم ، برای دیدن فرزند شهید غلامپور .بعد از سلام دادن به شهدای گلزار وقتی به سمت دوستم میرفتم چشمم به سنگ قبری افتاد که تصویر و اسم رویش بینهایت شکه ام کرد و برام آشنا بود. کنارش نشستم و درحالیکه چشام خیس اشک بود ، زیارت امام حسین (ع ) بود که بر لبم جاری میشد...
دوستم پرسید میشناسید شون ؟ نمی دونستم چی باید بگم وباید بگم که چه نسبتی باهام دارند! گفتم یه غریبه ی آشنا ، شایدم بالعکس...
ما کجا و آشنایی با خوبان کجا ؟
-------------------------------------------
شهید مهدی آقاجانی متولد 22/8/42 اهل بهشت و مهمون آرامگاه معتمدی بابله.
امروز تولد این شهید بزرگواره واین روز رو به خانواده ی بزرگوار ایشون تبریک می گم چون شهدا زنده اند ودرکنار ما ودر قلب ما حاضرند.
ازته قلب فریاد می زنم،ولی کسی فریاد مرا نمی شنود.دنیا را به مبارزه می طلبم ویک تنه به جنگ عالم می روم،وجود خود را به آتش می کشم. خون خود را بر زمین می ریزم تا شاید کسی به هوش آید، تا مگر وجدانی بیدار شود،یا گوش ضمیری فریاد استغاثه مرا بشنود. ولی افسوس که مصالح مادی ، وحب حیات ومنافع شخصی همه را به زنجیر کشیده است.جبر تاریخ ، همه را اسیر و زبون نموده است . دلداده ای می خواهم که بر همه هستی قلم سرخ بکشد،و از همه زنجیر ها و اسارت محاسبه ها و ترس و علایق دنیوی آزاد گردد، یکپارچه آتش شود،فریاد شود، مبارزه شود،شمشیر شود، برنده شود،شیر شود و در کام شهادت فرو رود، وپرچم خونین سعادت انسان اسیر را،از نسلی به نسل دیگر ارمغان دهد.
من بیگانه ام،همه مردم مرا عجیب میابند،افکار مرا ، عشق سوزان مرا، فداکاری مرا،گذشت مرا،صبر وتحمل مرا،درد وغم مرا، شجاعت مرا، وبه خطر رفتن مرا عجیب میابند،با خود می گویند راستی فلانی آدم عجیبی است راستی که از ما بیگانه و اجنبی است! وفکر می کنند که این خاصیت ها نتیجه بیگانه بودن است وکم وبیش انتظار دارند که هر اجنبی دیگری دارای چنین خواصی باشد و خدا را تسبیح می کنند که این چنین آدم های غیر طبیعی و عجیب خلق کرده است.
راستی که من از همه چیز وهمه کس بیگانه ام، عاجز ودردمند،سربه جیب تفکر فرومی برم ، واز همه دنیا می گریزم و با شتاب تمام ، به اقصی نقطه وجود پناه می برم که انیس دیگری جز قلب شکسته ام نداشته باشم ، جز ضربان قلبم چیزی نشنوم، و آه سوزان مرا جز قلب من جواب نگوید و فریاد عصیان من جز بر قلبم منعکس نشود.
----------------------------------------------
هروقت دلم میگیره این جملات زیبای شهید چمران که نجاتم میده...