دیگر نمی خواهم زنده بمانم. من محتاج نیست شدنم. من محتاج توام.خدایا!بگو ببارد باران؛ که گویی شوره زار قلبم سالهاست که سترون مانده است. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم.
خدایا! دیگرطاقت ندارم،بگذار این خشکزار وجودم، این مرده قلب من دیگر نباشد!
بگذار این دیدگان دیگر نبیند، بس است هرچه دیده اند. بگذار این گوشها دیگر نشنوند، بس است هرچه شنیده اند. بگذار این دست ها و پاها دیگرحرکت نکنند، بس است هرچه جنبیده اند.
خدایا! دوست دارم تنهای تنها بیایم، دور از هر کثرتی؛ دوست دارم گمنام گمنام بیایم، دور از هر هویتی.
خدایا! اگر بگویی: لیاقت نداری ، خواهم گفت: لیاقت کدام یک از الطاف تورا داشته ام؟!
خدایا! دوست دارم سوختن را، فناشدن،از همه جا جاری شدن، به سوی کمال انقطاع روان شدن را...
شهید احمدرضا احدی
------------------------------------------------------
پی نوشت:
مدتی بود که فرصت یادکردن از شهدا را نداشتم تا اینکه امروز درحالیکه پراز ناراحتی ودلخوری از دوستان بودم به این متن برخوردم .انشاالله یاد شهید هرگز در دلمان نمیرد.
استقامت در خدمت به مسلمانان
آن کس که برای خدا و عزت اسلام و نجات محرومان قیام کند چه باک از حوادث دهر دارد.شما پیروان رسول الله هستید که در راه دین خدا چه رنج های طاقت فرسا کشیده و چه زحمت ها متحمل گردیده اند، در مکه با آن همه فشار ها و تهمت ها و اهانت ها در مدینه با آن همه جنگها و دفاع های خرد کننده ، ولی آن حضرت و یاران وفادارش چون کوهی استوار ایستاده وبرای اسلام و مسلمانان خدمت می کردند و شیعه امیرالمومنین و فرزندان آن بزرگوار هستید که در راه خداوند هر رنج وتعبی را استقبال کردند.
شما ملت عظیم الشان هستید باید چون کوه سربرفلک کشیده و در مقابل همه مشکلات بایستید، وخداوند تعالی با شماست.
---------------------------
متن بالا از صحیفه نور امام خمینی (ره) جلد19 – 22/11/63 انتخاب شده است.
شهید حسن جعفریان
فرزند موسی
ولادت1349
شهادت12/12/65 شلمچه
راز آن شب
رادیو یکریز آژیر می کشید ، وضعیت قرمز بود . می دانستم که برق قطع خواهد شد سریع به سراغ شمع رفتم وپرده ها را کیپ کشیده ومطمئن شدم که نور شمع از روزنه اش بیرون نمی زند؛ بعد با کشیدن یک کبریت شمع را روشن کردم.
فقط من بودم و او ... منو حسن آقا، تنهای تنها.
چقدر آن شب ساکت بود. ساکت، ساکت.آنقدر بی صدا که میشد صدای ضربان قلب او راشنید.
آژیر وضعیت سفید شنیده شد ودر پی آن برق وصل شد.
بدون آنکه دست خودم باشد،چشم های زیبایش را سیر کردم ، بارانی بود، بارانی بارانی.و نی نی اش شکیب وبی قرار.
رادیو می خواند: هرکه دارد هوس کرببلا بسم ا..
هر که دارد به سرش شور نوا بسم ا...
از این همه سکوت کلافه شده بودم؛ حرصم درامده بود،دوباره نگاهش کردم. آخر درآن چهل وپنج روز آموزشی چه بر سرش آورده بودند! حسن امشب من، حسن قبلی نبود. انگار با چشمهایش، با نگاهش،با سیمای نورانی اش بیگانه بودم. آنقدر غریبانه ومظلومانه به چشمانم نگاه می کرد که گویی از او خجالت می کشیدم.
حسن آقا عوض شده بود. حسنی که نمازش مثل منقار کوبیدن کلاغی برزمین بود ،با حسنی که نمازهای کشدار آنچنانی می خواند،حسنی که این چند هفته ای حتی یواشکی به دور از چشمهای کنجکاو پدرو مادر نماز شب می خواند وهای های گریه می کرد زمین تا آسمان فرق داشتند.
دوباره چشمهایش را کاویدم، چقدر خدایی شده بود. آخر چه رازی،چه سر نهفته ای در آن دیدگان دریایی نهفته بود؟ آن شب نفهمیدم. راز سر به مهر آن را وقتی فهمیدم که داشت از زیر قران برای اعزام به جبهه رد میشد و در هنگام وداع سخت در آغوشم گرفت.
--------------------------------------------
فرازهایی از وصیت نامه شهید حسن جعفریان
بسم تعالی
چند وقتی است که هوای دیدار معشوق کرده و می خواهم به آن جایی بروم که جای حقیقی من است و از این دنیای تنگ وکوچک جدا شوم و به جایی بروم که لایق انسانهای خداگونه است.
جای درنگ نیست. باید حرکت کرد. روحم اجازه نمی دهد که در دنیای لبریز از گناه بمانم و از این رومن آوای رسیدن به معشوق خود را زمزمه می کنم. مانند تشنه ای هستم که نیاز به آب دارد وگرسنه ای که خود را به هر دری میزند تا نانی بدست اورد.
پدر جانم!اگر خبر شهادتم به تو رسید، همچنان صبوریت را حفظ کن و دورکعت نماز شکر بجای آور....
مادر جگر سوخته ام!میدانم داغ فرزند برایت مشکل است.چه کنم ، جبهه ها احتیاج به من وامثال من دارند. وقتی که خبر شهادتم را شنیدی ، به یاد خدا باش که قران می فرماید: (( الا بذکرالله تطمئن القلوب )).
برادرانم!به نبرد با نفس اماره برخیزید و هرگاه یقین حاصل کردید که از دنیا و روزهای کوچکش بریده اید، آن موقع وقت را غنیمت شمرده ، به جبهه ها رو آورید.
برادران! اتحاد همدیگر را به کوری چشم منافقین حفظ کنید.
خداحافظ. حسن جعفریان 5/11/65