چه خوشحال بود زینب (س) وقتی مادر شانه را گرفت و کشید به موهای پریشان زینب (س) و چه موهایی که چقدر بعد این باید پریشانی بکشد....
زینب (س) با خود زمزمه داشت که خدا را شکر مادرم خوب شده است.
اما آن از یادش رفت. حواسش نبود.
آن دعایی را می گویم که مادر ، مرگ خویش را از خدا خواسته بود.
حسین (ع) که در دل با خود می گفت الان مادر شفایش را از خدا می خواهد و ما بلند می گوییم" آمین" و همه چیز درست می شود.
وقتی شنید ، گریه امانش نداد. بروی پاهای مادر افتاد و زیر لبان اشک آلود به خدا التماس می کرد و می گفت : از من نشنیده بگیر،دعایم را پس می گیرم.
زینب (س) فراموش کرده بود دعای زهرا(س) با آمین حسین (ع)... و پس از آمین، اشک حسین (ع)...
بادل خدا چه می کند.
...
پی نوشت:
فاطمیه نزدیکه، مارا هم دعا کنید.
- مدتیه توفیق دیدار با خانواده شهدا رو ازدست دادم. شاید تاخیرهای طولانی ام به دلیل همین کم لیاقتیه...دعام کنید...