شهید حسن جعفریان
فرزند موسی
ولادت1349
شهادت12/12/65 شلمچه
راز آن شب
رادیو یکریز آژیر می کشید ، وضعیت قرمز بود . می دانستم که برق قطع خواهد شد سریع به سراغ شمع رفتم وپرده ها را کیپ کشیده ومطمئن شدم که نور شمع از روزنه اش بیرون نمی زند؛ بعد با کشیدن یک کبریت شمع را روشن کردم.
فقط من بودم و او ... منو حسن آقا، تنهای تنها.
چقدر آن شب ساکت بود. ساکت، ساکت.آنقدر بی صدا که میشد صدای ضربان قلب او راشنید.
آژیر وضعیت سفید شنیده شد ودر پی آن برق وصل شد.
بدون آنکه دست خودم باشد،چشم های زیبایش را سیر کردم ، بارانی بود، بارانی بارانی.و نی نی اش شکیب وبی قرار.
رادیو می خواند: هرکه دارد هوس کرببلا بسم ا..
هر که دارد به سرش شور نوا بسم ا...
از این همه سکوت کلافه شده بودم؛ حرصم درامده بود،دوباره نگاهش کردم. آخر درآن چهل وپنج روز آموزشی چه بر سرش آورده بودند! حسن امشب من، حسن قبلی نبود. انگار با چشمهایش، با نگاهش،با سیمای نورانی اش بیگانه بودم. آنقدر غریبانه ومظلومانه به چشمانم نگاه می کرد که گویی از او خجالت می کشیدم.
حسن آقا عوض شده بود. حسنی که نمازش مثل منقار کوبیدن کلاغی برزمین بود ،با حسنی که نمازهای کشدار آنچنانی می خواند،حسنی که این چند هفته ای حتی یواشکی به دور از چشمهای کنجکاو پدرو مادر نماز شب می خواند وهای های گریه می کرد زمین تا آسمان فرق داشتند.
دوباره چشمهایش را کاویدم، چقدر خدایی شده بود. آخر چه رازی،چه سر نهفته ای در آن دیدگان دریایی نهفته بود؟ آن شب نفهمیدم. راز سر به مهر آن را وقتی فهمیدم که داشت از زیر قران برای اعزام به جبهه رد میشد و در هنگام وداع سخت در آغوشم گرفت.
--------------------------------------------
فرازهایی از وصیت نامه شهید حسن جعفریان
بسم تعالی
چند وقتی است که هوای دیدار معشوق کرده و می خواهم به آن جایی بروم که جای حقیقی من است و از این دنیای تنگ وکوچک جدا شوم و به جایی بروم که لایق انسانهای خداگونه است.
جای درنگ نیست. باید حرکت کرد. روحم اجازه نمی دهد که در دنیای لبریز از گناه بمانم و از این رومن آوای رسیدن به معشوق خود را زمزمه می کنم. مانند تشنه ای هستم که نیاز به آب دارد وگرسنه ای که خود را به هر دری میزند تا نانی بدست اورد.
پدر جانم!اگر خبر شهادتم به تو رسید، همچنان صبوریت را حفظ کن و دورکعت نماز شکر بجای آور....
مادر جگر سوخته ام!میدانم داغ فرزند برایت مشکل است.چه کنم ، جبهه ها احتیاج به من وامثال من دارند. وقتی که خبر شهادتم را شنیدی ، به یاد خدا باش که قران می فرماید: (( الا بذکرالله تطمئن القلوب )).
برادرانم!به نبرد با نفس اماره برخیزید و هرگاه یقین حاصل کردید که از دنیا و روزهای کوچکش بریده اید، آن موقع وقت را غنیمت شمرده ، به جبهه ها رو آورید.
برادران! اتحاد همدیگر را به کوری چشم منافقین حفظ کنید.
خداحافظ. حسن جعفریان 5/11/65