استقامت در خدمت به مسلمانان
آن کس که برای خدا و عزت اسلام و نجات محرومان قیام کند چه باک از حوادث دهر دارد.شما پیروان رسول الله هستید که در راه دین خدا چه رنج های طاقت فرسا کشیده و چه زحمت ها متحمل گردیده اند، در مکه با آن همه فشار ها و تهمت ها و اهانت ها در مدینه با آن همه جنگها و دفاع های خرد کننده ، ولی آن حضرت و یاران وفادارش چون کوهی استوار ایستاده وبرای اسلام و مسلمانان خدمت می کردند و شیعه امیرالمومنین و فرزندان آن بزرگوار هستید که در راه خداوند هر رنج وتعبی را استقبال کردند.
شما ملت عظیم الشان هستید باید چون کوه سربرفلک کشیده و در مقابل همه مشکلات بایستید، وخداوند تعالی با شماست.
---------------------------
متن بالا از صحیفه نور امام خمینی (ره) جلد19 – 22/11/63 انتخاب شده است.
شهید حسن جعفریان
فرزند موسی
ولادت1349
شهادت12/12/65 شلمچه
راز آن شب
رادیو یکریز آژیر می کشید ، وضعیت قرمز بود . می دانستم که برق قطع خواهد شد سریع به سراغ شمع رفتم وپرده ها را کیپ کشیده ومطمئن شدم که نور شمع از روزنه اش بیرون نمی زند؛ بعد با کشیدن یک کبریت شمع را روشن کردم.
فقط من بودم و او ... منو حسن آقا، تنهای تنها.
چقدر آن شب ساکت بود. ساکت، ساکت.آنقدر بی صدا که میشد صدای ضربان قلب او راشنید.
آژیر وضعیت سفید شنیده شد ودر پی آن برق وصل شد.
بدون آنکه دست خودم باشد،چشم های زیبایش را سیر کردم ، بارانی بود، بارانی بارانی.و نی نی اش شکیب وبی قرار.
رادیو می خواند: هرکه دارد هوس کرببلا بسم ا..
هر که دارد به سرش شور نوا بسم ا...
از این همه سکوت کلافه شده بودم؛ حرصم درامده بود،دوباره نگاهش کردم. آخر درآن چهل وپنج روز آموزشی چه بر سرش آورده بودند! حسن امشب من، حسن قبلی نبود. انگار با چشمهایش، با نگاهش،با سیمای نورانی اش بیگانه بودم. آنقدر غریبانه ومظلومانه به چشمانم نگاه می کرد که گویی از او خجالت می کشیدم.
حسن آقا عوض شده بود. حسنی که نمازش مثل منقار کوبیدن کلاغی برزمین بود ،با حسنی که نمازهای کشدار آنچنانی می خواند،حسنی که این چند هفته ای حتی یواشکی به دور از چشمهای کنجکاو پدرو مادر نماز شب می خواند وهای های گریه می کرد زمین تا آسمان فرق داشتند.
دوباره چشمهایش را کاویدم، چقدر خدایی شده بود. آخر چه رازی،چه سر نهفته ای در آن دیدگان دریایی نهفته بود؟ آن شب نفهمیدم. راز سر به مهر آن را وقتی فهمیدم که داشت از زیر قران برای اعزام به جبهه رد میشد و در هنگام وداع سخت در آغوشم گرفت.
--------------------------------------------
فرازهایی از وصیت نامه شهید حسن جعفریان
بسم تعالی
چند وقتی است که هوای دیدار معشوق کرده و می خواهم به آن جایی بروم که جای حقیقی من است و از این دنیای تنگ وکوچک جدا شوم و به جایی بروم که لایق انسانهای خداگونه است.
جای درنگ نیست. باید حرکت کرد. روحم اجازه نمی دهد که در دنیای لبریز از گناه بمانم و از این رومن آوای رسیدن به معشوق خود را زمزمه می کنم. مانند تشنه ای هستم که نیاز به آب دارد وگرسنه ای که خود را به هر دری میزند تا نانی بدست اورد.
پدر جانم!اگر خبر شهادتم به تو رسید، همچنان صبوریت را حفظ کن و دورکعت نماز شکر بجای آور....
مادر جگر سوخته ام!میدانم داغ فرزند برایت مشکل است.چه کنم ، جبهه ها احتیاج به من وامثال من دارند. وقتی که خبر شهادتم را شنیدی ، به یاد خدا باش که قران می فرماید: (( الا بذکرالله تطمئن القلوب )).
برادرانم!به نبرد با نفس اماره برخیزید و هرگاه یقین حاصل کردید که از دنیا و روزهای کوچکش بریده اید، آن موقع وقت را غنیمت شمرده ، به جبهه ها رو آورید.
برادران! اتحاد همدیگر را به کوری چشم منافقین حفظ کنید.
خداحافظ. حسن جعفریان 5/11/65
حفظ نعمت
به ملت عزیز ایران توصیه میکنم که نعمتی که با جهاد عظیم خودتان وخون جوانان برومندتان بدست آوردید،همچون عزیزترین امور قدرش را بدانید و از آن حفاظت و پاسداری نمایید و راه آن،که نعمتی عظیم،الهی و امانت بزرگ خداوندی است کوشش کنید و از مشکلاتی که در این صراط مستقیم پیش می اید نهراسید که (( ان تنصرواالله ینصرکم و یثبت اقدامکم .)) ¹
------------------------------------------------
وصیت نامه سیاسی امام خمینی(ره)26/7/61- صحیفه نورجلد21
1-سوره محمد(ص) آیه 7
شهید حجت الله نوریان
فرزند علیمردان
ولادت : 1349
شهادت : 25/11/1365
محل شهادت : شلمچه
سالارم
دست خودم که نبود،دل وجراتش را نداشتم،تشویش ونگرانی دست از من برنمی داشت. همیشه همینطور بود، وقتی پای عمل میرسید،از ریسک وخطر کردن می ترسیدم و رنگ ورویم از این روبه آن رومی شد،اما حجت انگار نه انگار که می خواست دست به این کار مهم بزند.
درحالی که که زبانم به لکنت افتاده بود گفتم:(( آقا حجت! یه بار دیگه می ریم و خواهش می کنیم،شاید که شد. اصلا به دست وپاافتادن و زار والتماسش با من،بابا،اگه بفهمند چی؟می دونی چه قشقرقی به پا می شه...))
اما مگر زیر بار می رفت. می گفت که راهی جز این کار نمانده و از من خواست شناسنامه ام را به او بدهم. از من امتناع و از او اصرار. شناسنامه را دراورده ،نیاورده ،از دستم قاپید وبرد عکاسی،دو کپی از رویش برداشت وآمد سراغم وگفت:(( چنان شناسنامه ای بسازم که همه انگشت به دهان بمانند.من سالارم )).
بعد از آنکه سن من وخودش را دو سال بالا برد دوباره آمد شهر و از روی آن دو برگ دیگر کپی گرفت و بدون آنکه وقت را از دست بدهد،مرا کشان کشان برای ثبت نام به سپاه برد.
الحمدالله به خیر گذشت و هیچ کس از دست کاری کپی شناسنامه بو نبرد و من توانستم به یاری آقا حجت برای اولین بار به جبهه اعزام شوم.
------------------------------------------------------------
فرازی از وصیت نامه ی شهید حجت ا...نوریان
بسمه تعالی
ما از خدا هستیم و هر چه داریم از اوست واز خود هیچ نداریم وآنچه هدیه می کنیم به اسلام،امانتی است که از خدای تبارک و تعالی به ما مرحمت شده است وما امانت ها را به او برمی گردانیم.
ای خداوند جهان!
تو شاهدی که چگونه دشمنان دین تودر مقابل اسلامت ایستاده اند و میخواهند که اسلام رشد نکند،ولی نمی دانند که تو آنان را برای عذابی سخت به جهنم خواهی فرستاد.
خداوندا!
تو بنده ی گنه کارت را که هر روز به یاد تو وبا نام تو با کوله باری از مسئولیت مهمی که بردوشش نهاده ای بپذیر.
شما برادران و خواهران ! هرگز دست از روحانیت متعهد وهمیشه در صحنه نکشید وهمیشه حضورتان را در جبهه ها حفظ کنید و محکم و مقاوم باشید.
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن نهراس
مردار بود هر آنکه او را نکشند
حجت ا...نوریان 13/10/65
شهید محمدرضا رحمانی
فرزند: علیرضا
ولادت:1324
شهادت : 24/10/1365
محل شهادت: شلمچه
گل نرگس بابا
پدر مهربانم ! پروانه ها درشاخه های ترد تنهایی ام پیله بسته اند. بیا ، دستانم را بگیر و بگو بزرگ که شوی یادت می رود،بزرگ شده ام ،اما بزرگیت از یادم نرفت؟!
کاش سنگینترین چوب دنیا را در دست داشتی و بر دستان شوخ وشیطانم می کوبیدی، اما بودی.
کاش بلند ترین فریاد دنیا را می کشیدی تا ما را به خود آوری ، ولی بودی.
کاش هنوزم در کنارم بودی تا روزهایم را، شادی هایم را ، دردها ورنج هایم را با تو واگویه کنم . کاش فرصتی داشتم تا سیر سیر ، نظاره ات کنم. سیر سیر سیر.
نرگس رحمانی (فرزند شهید)
------------------------------------------------------------------
فرازی از وصیت نامه شهید محمد رضا رحمانی
بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
اینجانب محمد رضا رحمانی ساکن قریه کفشگرکلا بزرگ،حقیقت را در این دیده ام که در این برهه از زمان به جبهه جنگ اعزام شوم تا بتوانم گامی در جهت انقلاب اسلامی بردارم .انقلابی که با خون هزاران شهید این ملت بارور گشته ودر مقابل آن مسئولیت ایجاب می کند تا انسان رسالت خود را انجام دهد...
انسان مسئول است، مسئول سرنوشت جامعه وتاریخ خویش است . من مسئولیت را در این یافتم که به جبهه های جنگ حق علیه باطل روانه گردم ، تا بتوانم رسالت خویش را در جبهه های جنگ به تحقق رسانم....
امروز که اماممان پیام تاریخی خویش را ابلاغ فرموده اند که به جبهه های جنگ بروید این یک تکلیف شرعی است و من به همین خاطر به جبهه جنگ می روم...
ملتی که شهادت را پذیرفت ودر راه آزادی و استقلال جمهوری اسلامی ایران هزاران جوان خود را ازدست داده است ، هرگز تن به ذلت اجانب نخواهد داد وتا آخرین نفس برعلیه استعمار جهانی به سرکردگی صدام عفلقی خواهد جنگید.
اگر لیاقت و سعادت شهادت را یافتم ، هرگز پیراهن سیاه برتن نپوشید وبرای من گریه و زاری نکنید ، بلکه این شهادت ارثی است از حسین (ع) و ما رهرو حسینیم .
همسرم ! بعد از مرگ من شما مثل زینب (س) پیام رسان باشید و فرزندانمان را مثل رقیه ی امام حسین (ع) تربیت کن ، تا راه پدرشان را ادامه دهند.
مرگ اگر مرگ است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
محمدرضا رحمانی
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت :
اگر خداوند این بنده ی حقیر را لایق بداند قراربر این شد که درباره شهدای روستای کفشگرکلای بزرگ قائمشهر بنگارم بر صفحه سیاه روزگار تا رنگ نور بگیرد .