سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند آن را دوایی قرار داد که با آن دردی و نوری که با آن ظلمتی نیست [امام علی علیه السلام ـ در توصیف قرآن ـ]
شهیدان زنده اند الله اکبر
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» باران

چرا دیگر نمی لرزد دل من

چرا کم عشق می ورزد دل من

شهیدان! شرمسارم فکر کردم

به مشتی خاک می ارزد دل من

غم خود را به مردم می فروشد

به طرح یک تبسم می فروشد

دل من فرصت پرواز خود را

به مشتی نان و گندم می فروشد

دوباره صنعت تلمیح در شعر

دوباره شرم یک توضیح در شعر

من وتو ،یوسف گمگشته و اشک

دل و سجاده و تسبیح در شعر

شب مهتاب، اقیانوس ،باران

به شوق جلوه ای مانوس،باران

بگو کی آفتابی می شوی ،کی؟

نگاهم می شود فانوس باران؟

---------------------------------------------------------

شعر بالا از سید حبیب نظاری ست.

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » الله اکبر ( سه شنبه 89/8/25 :: ساعت 10:14 صبح )

»» آشنای آسمان

 اولین باری که نام این شهید بزرگواروشنیدم حدود دوسال میگذره . شلمچه بود، هوا گرم بود و گرمتر از هوا کلام حاج آقا که آتیش به وجودمون میزد : آقا مهدی تونستی بابای شهیدتو اینجا پیدا کنی ؟!... خاک برسرت ، خاک برلب ودهنت ، نه این خاکها ، این خاک حرمت داره ،شرافت داره ...

البته عذرخواهی می کنم بخاطر بیان جملات بالا...

آشنایی من با این شهید فقط به اون روز توی شلمچه ختم نشد. اولین مطلبی که از ایشون خوندم از زبان فرزندشون توی یه وبلاگ بود. وقتی که از زیارت عاشورا خوندن پدر شهید شون با مادرشون نوشته بود. سرتا پای وجودم اشک و شرمندگی بود. نمی دونم چرا کاری جز شرمندگی بلد نیستیم؟

این آشنایی برام بهترین اتفاق بود چون سبب شد خیلی از خواسته های زندگیم تغییر کنه و با خیلی از خوبیهایی که باهاشون قهربودم آشتی کنم. آشنایی با فرزندی که نه در صورت بلکه مطمئنم در سیرت هم مثل بابای شهیدشه. یه حزب اللهی عاشق حسین (ع ) که مطمئنم عشق به حسین (ع ) و کربلا رو از بابای شهیدشون به ارث بردن ، شجاعت و آزادگی رو هم .

خیلی از ویژگی های خوب رو که امروز توی جوونامون کمرنگ شده در وجود ایشون دیدموغبطه خوردم و به خدا گفتم کاش من هم فرزند این شهید بزرگوار بودم.

اولین باری که زائر این شهید بزرگوارشدم حدود یکماه پیش بود 22/7 برای دیدن دوستم به گلزار شهدای معتمدی رفته بودم ، برای دیدن فرزند شهید غلامپور .بعد از سلام دادن به شهدای گلزار وقتی به سمت دوستم میرفتم چشمم به سنگ قبری افتاد که تصویر و اسم رویش بینهایت شکه ام کرد و برام آشنا بود. کنارش نشستم و درحالیکه چشام خیس اشک بود ، زیارت امام حسین (ع ) بود که بر لبم جاری میشد...

دوستم پرسید میشناسید شون ؟ نمی دونستم چی باید بگم وباید بگم که چه نسبتی باهام دارند! گفتم یه غریبه ی آشنا ، شایدم بالعکس...

ما کجا و آشنایی با خوبان کجا ؟

-------------------------------------------

شهید مهدی آقاجانی متولد 22/8/42 اهل بهشت و مهمون آرامگاه معتمدی بابله.

امروز تولد این شهید بزرگواره واین روز رو به خانواده ی بزرگوار ایشون تبریک می گم چون شهدا زنده اند ودرکنار ما ودر قلب ما حاضرند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » الله اکبر ( شنبه 89/8/22 :: ساعت 8:23 صبح )

»» دلداده ای می خواهم...

ازته قلب فریاد می زنم،ولی کسی فریاد مرا نمی شنود.دنیا را به مبارزه می طلبم ویک تنه به جنگ عالم می روم،وجود خود را به آتش می کشم. خون خود را بر زمین می ریزم تا شاید کسی به هوش آید، تا مگر وجدانی بیدار شود،یا گوش ضمیری فریاد استغاثه مرا بشنود. ولی افسوس که مصالح مادی ، وحب حیات ومنافع شخصی همه را به زنجیر کشیده است.جبر تاریخ ، همه را اسیر و زبون نموده است . دلداده ای می خواهم که بر همه هستی قلم سرخ بکشد،و از همه زنجیر ها و اسارت محاسبه ها و ترس و علایق دنیوی آزاد گردد، یکپارچه آتش شود،فریاد شود، مبارزه شود،شمشیر شود، برنده شود،شیر شود و در کام شهادت فرو رود، وپرچم خونین سعادت انسان اسیر را،از نسلی به نسل دیگر ارمغان دهد.

من بیگانه ام،همه مردم مرا عجیب میابند،افکار مرا ، عشق سوزان مرا، فداکاری مرا،گذشت مرا،صبر وتحمل مرا،درد وغم مرا، شجاعت مرا، وبه خطر رفتن مرا عجیب میابند،با خود می گویند راستی فلانی آدم عجیبی است راستی که از ما بیگانه و اجنبی است! وفکر می کنند که این خاصیت ها نتیجه بیگانه بودن است وکم وبیش انتظار دارند که هر اجنبی دیگری دارای چنین خواصی باشد و خدا را تسبیح می کنند که این چنین آدم های غیر طبیعی و عجیب خلق کرده است.

راستی که من از همه چیز وهمه کس بیگانه ام، عاجز ودردمند،سربه جیب تفکر فرومی برم ، واز همه دنیا می گریزم و با شتاب تمام ، به اقصی نقطه وجود پناه می برم که انیس دیگری جز قلب شکسته ام نداشته باشم ، جز ضربان قلبم چیزی نشنوم، و آه سوزان مرا جز قلب من جواب نگوید و فریاد عصیان من جز بر قلبم منعکس نشود.

----------------------------------------------

هروقت دلم میگیره این جملات زیبای شهید چمران که نجاتم میده...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » الله اکبر ( پنج شنبه 89/8/13 :: ساعت 10:59 صبح )

»» خبر آمد خبری هست...

بسم رب شهدا والصدیقین

داداش خوب وناز من

ازکدوم از غمم بگم

از دل دلتنگم بگم

لحظه ای که آورد نت

رو دستاشون می برد نت

لحظه ای که یه لحظه من

رو دست خود گرفتمت

داداش خوب وناز من

از کدوم از غمم بگم

لحظه ای که اشک تو چشام

برای دید نت چکید

لحظه ای که برق تو نگام

هیچکیو غیر تو ندید

لحظه ای که افتادمو

هیچی دیگه من ندیدم

لحظه ای که غیر صدات

هیچی دیگه من نشنیدم

لحظه ای که می برد نت

صدای یا حسین اومد...

فدای لب تشنه و سر بریده ات داداش ناز من.

 داداشای گلم اومده بودم براتون خواهری کنم اما ای وای بر من که نتونستم زینب باشم برای داداشام.اما چقدر قشنگ شما حسین وار برگشتید خونه داداشای من!

اومده بودم برای تشییع پیکرتون اما سری در بدن نداشتید که سمت راستشو به روی خاک بزارم و رگی نبود که خاک روش بمالم، یه مشت استخوان برگشتید، بدون سر!

خاک بر سر من که 21 سالم شد و هنوزم سرم پر از هوی وهوسه ! خاک به روی دیدگانم که اشکاش بس که گناه کرده خشکیده، بریده باد گلوی من که جز زخم به جگر فرزندان فاطمه چه کرده؟

داداشای گلم اومده بودم برای شما خواهری کنم،اومده بود که حرف دلتونو بشنوم، اما من به برادری شما محتاج ترم، حالا این شمایید که به حرفای دلم دارید گوش می کنید.

داداش 26 ساله ی من،داداش بی نام و نشون من که بوی عطر یاس می دی، از روی ماهت شرمنده ام بیا و خواهر کوچیکتو دلداری بده.

داداش 20 ساله ی من ، داداش بی نام و نشون من که بوی عطر یاس می دی، اونقدر بزرگواری که توی عظمت وجودت آب شدم از شرمندگی. داداشای من دلتگتونم. بیاین و برای آبجی کوچیکتون برادری کنید.

داداشای حسین وار من، دستمو بگیرید تا از روی زمین بلند بشم و زینب وار براتون خواهری کنم.

داداشای نازنینم که بعد این همه سال برگشتید خونه، خوش اومدین.

------------------------------------------------------------------------

-         خیلی وقت بود که منتظر بودم تا اینکه خبر آمد خبری هست...

-         گفتن می خواهند مازندران شهید گمنام بیارن ولی نمی دونستم کجا تا اینکه بچه ها گفتند بابل.

      یادمان داداشام شد دانشکده فنی نوشیروانی.

-         صدایی آشنا شنیدم ، یاران سفر کرده به خونه برگشتن یه بار دیگه همه جا عطر یاس گرفت.

داداشای من 26 و20 سالشون بود و توی اوج جوانی عطر یاس گرفتن.

به خونه خوش اومدین فرزندان فاطمه.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » الله اکبر ( سه شنبه 89/7/13 :: ساعت 5:34 عصر )

»» گمنام تر از همیشه...

دیگر نمی خواهم زنده بمانم. من محتاج نیست شدنم. من محتاج توام.خدایا!بگو ببارد باران؛ که گویی شوره زار قلبم سالهاست که سترون مانده است. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم.

خدایا! دیگرطاقت ندارم،بگذار این خشکزار وجودم، این مرده قلب من دیگر نباشد!

بگذار این دیدگان دیگر نبیند، بس است هرچه دیده اند. بگذار این گوشها دیگر نشنوند، بس است هرچه شنیده اند. بگذار این دست ها و پاها دیگرحرکت نکنند، بس است هرچه جنبیده اند.

خدایا! دوست دارم تنهای تنها بیایم، دور از هر کثرتی؛ دوست دارم گمنام گمنام بیایم، دور از هر هویتی.

خدایا! اگر بگویی: لیاقت نداری ، خواهم گفت: لیاقت کدام یک از الطاف تورا داشته ام؟!

خدایا! دوست دارم سوختن را، فناشدن،از همه جا جاری شدن، به سوی کمال انقطاع روان شدن را...

شهید احمدرضا احدی

------------------------------------------------------

پی نوشت:

مدتی بود که فرصت یادکردن از شهدا را نداشتم تا اینکه امروز درحالیکه پراز ناراحتی ودلخوری از دوستان بودم به این متن برخوردم .انشاالله یاد شهید هرگز در دلمان نمیرد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » الله اکبر ( سه شنبه 89/6/23 :: ساعت 8:47 عصر )

<      1   2   3   4      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سید علی دوامی
آمین...
میهمان ناخوانده
پریشان آرام
لبخند پشت قاب عکس
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 15
>> بازدید دیروز: 11
>> مجموع بازدیدها: 21700
» درباره من

شهیدان زنده اند الله اکبر
الله اکبر
بسم رب الشهدا والصدیقین سر امام عشق بر بالای نی رمزی است بین خدا و عشاق.... یعنی این است بهای دیدار! شهیدان زنده اند الله اکبر...

» پیوندهای روزانه

دریچه چشم من [5]
نسل محرم [1]
بنیان [2]
رعد [5]
[آرشیو(4)]

» آرشیو مطالب
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آبان 89

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
الرعد
منیر
دریچه ی چشم من

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب